دوره ای که به جرات میتونه ورق زندگیتو عوض کنه!

مطالب پیشنهادی از سراسر وب

» قضاوت ممنوع !!!

قضاوت ممنوع !!!

روبروی دکه ی مطبوعاتی ایستاده بودم و یک چای ماسالا سفارش داده بودم . با سینه ی سپر داشتم نگاه کسی می کردم که از دور می آمد و در کنار جوب ها و زباله ها به دنبال ظروف آلمینیومی و پلاستیکی بود . بسیار آرام راه می رفت . یک دختر جوان یک ده هزار تومانی به او داد . با خودم گفتم ، اوه حالا با تمام لذت و سرعت می رود برای خرید مواد تا خودش را کوک کند . البته من خیلی تمرین کرده ام که کسی را قضاوت نکنم ولی فکر می کردم این مورد دیگه خیلی روشن و واضحه . او سریعا آمد جلوی دکه ی مطبوعات و در حالی که هنوز پول را در جیبش نگذاشته بود ، به فروشنده گفت : چای چند؟

فروشنده گفت هزار و پانصد تومان

گفت : قهوه چند ؟

فروشنده گفت سه هزار تومان

گفت : خب یک لیوان چای لطف کنید

تا مشغول ریختن آب جوش در لیوانش بود از پشت سر ، سر تا پایش را بررسی کردم . کفشهایش پاره بود ، می شود گفت به چیزی شبیه صندل تبدیل شده بود . یخه ی پیراهنش که از زیر بافتنی اش بیرون آمده بود کاملا کهنه و پوسیده بود . پشت بافتنی اش یک نیم دایره ی قهوه ای و زرد ایجاد شده بود ، راحت می شد فهمید که به خاطر قرار گرفتن روی بخاری ای هیتری چیزی سوخته . موهایش به هم ریخته و پر خاک بودند ، وقتی ظرف قند را فروشنده جلویش گرفت ، گفت : نه داداش دستم کثیفه میخوره به بقیه ی قندها ، خودت بهم یکی قند بده بسه برام

کمی شوکه شدم ، از این دانایی و تواضع . بعد رو کرد به من و در حالی که چای می نوشید گفت : چرا خیابان خلوته؟ مگه عید شده؟ گفتم نه ، تعطیلی برای بیماری کرونا هست . بعد شروع کرد به کمی حرف زدن در این زمینه که خدا بشر را امتحان می کنه و غیره ، من توی دلم تعجب کردم که چرا به سرعت برای خرید مواد نرفت ، نه تومان براش باقی می ماند ، حتما هرویین مصرف می کنه که با این قیمت میتونه مواد بگیره ! بعد حدود ربع ساعت حرف زدن می خواست کم کم بره ، من دست کردم توی جیبم که نوشیدنی ام را حساب کنم ، با کمال تعجب دیدم کیفم نیست و وقتی فکر کردم یادم آمد کتم را عوض کرده ام و کیف را در خانه جای گذاشته ام . فروشنده گفت نه اشکالی نداره فردا یا وقت دیگه بیا حساب کن ، یکدفعه اون فردی که بیرحمانه قضاوتش کرده بودم ده تومانی را داد و گفت ، مال آقا هم حساب کن . جا خوردم ، فروشنده هم جا خورد ، هرکاری کردیم حتا گفتم من حساب دارم و فروشنده گفت حساب دارن فردا ازشون میگیرم ، باز قبول نکرد . اون نوشیدنی من را حساب کرد .

حالا من مانده بودم و یک دنیا خجالت ، بعد رفتنش دعایش کردم اما در دلم خودم را لعنت کردم که چرا زود قضاوتش کردم؟ او هزار تومان برای خودش داد و سه هزار تومان برای من .

خدایا ، در این مملکت چنین افراد بخشنده و باشرفی زندگی می کنند . به قول بابا بزرگ ، اگه از اسب افتاده باشند از اصل نیفتادند .

خدایا کمک کن که همدیگر را به این راحتی قضاوت نکنیم . اگرچه او این خطوط را نمی خواند ولی در اینجا از او و روح بزرگش مغذرت خواهی می کنم .

ملت ایران شایستگی بهترینها را دارد . امیدواریم زودتر به شادیها و آزادی ها و برابری ها و همه ی حقوق حقه ی خویش برسیم .

خواهش می کنم تمرین کنیم و حتا در مواقع رو به یقین ، دیگران را قضاوت نکنیم ، شاید لحظه ای دیگر مدیون آنها شویم .

درود و سپاس

م.ن.صفا

فرم ارسال نظر


مطالب پیشنهادی از سراسر وب




  فروش تجهیزات ویپ   |   مشاور ایرانی در لندن   |   تهران وکیل   |   گردشگری ارم بلاگ  


آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین مطالب مجله


اعداد فرشته در عشق و روابط عاشقانه! ✓ کانال یوتیوب اعداد فرشته در عشق و روابط عاشقانه! ✓ کانال یوتیوب مشاهده