» نقاش فقیر
بسیاری از دوستان را دیده ام که ، عاشق رنگ ها و نقاشی کردن هستند . اما شوربختانه وضعیت خاص اقتصادی بسیاری از ما ، نمی تواند جوابگوی هزینه های بالای کارهای هنری به خصوص نقاشی باشد . من نیز سالهای سال در حسرت کشیدن نقاشی بودم ، پیرمردی نقاش را نشان کرده بودم که در مغازه ی کوچکش که بوی انواع رنگ و روغن و مواد نفتی از آن بیرون می زد می نشست و نقاشی می کشید . تابلوهایش هر روز بیشتر می شدند اما انگار حتا مشتری ای نداشت . مدتهای زیادی ، آرام در پشت ویترین ایستاده و به او و شعبده اش نگاه می کردم . رنگ هایش هر روز کمتر می شدند اما ترفندها و شعبده اش بیشتر . این اواخر ، تنها چند رنگ مادر را جلوی خود داشت و با آنها همه ی رنگها را می ساخت . آری ، او اگرچه توان خرید تجهیزات گوناگون را نداشت ، اما به راه خود ادامه می داد و با ترفندهای مختلف رنگ مورد نظرش را می ساخت .
آن زمان چیزی در درونم تکان خورد ، شروع کردم با زغال کنته نقاشی کردن و البته کارهای بسیار زیبایی به زودی خلق شدند . انگار درونم تشنه بود تا حتا بدون رنگ ، با زغال هم که شده ، حرف خود را بزند .
برای خلق آثار سیاه و سفید ، بدیهی است که به دو رنگ سیاه و سفید نیاز داشتم . رنگ سیاه را با پودر زغال و رنگ سفید را با پودر کف دریا تهیه کردم . دو چیزی که در ادبیات انسانی در بسیاری ملتها ، بی ارزش ترین چیزها هستند . چه هنگامی که با تنفر به کسی می گویند امیدوارم رویت چون زغال سیاه شود گرفته تا مثال کف دریا که بی ثبات ترین و بی ارزش ترین است در ادبیات ملل . اما وقتی با این دو ماده توانستم نقاشی های خوبی را بکشم ، جرات بیشتری یافتم . رفتم و انواع رنگها را قیمت کردم ، بسیار گران بودند . باید چند سال فقط پس انداز می کردم تا بتوانم ابزار و رنگها را بخرم . پس خاطره ی پیرمرد دوران کودکی و نوجوانی ام در ذهنم زنده شد . پیرمردی که حالا دیگر میان ما نیست . چند رنگ اکریلیک ساختمانی خریدم که بسیار ارزان در آمد . هر کدام ربع کیلو . چند قلم موی رنگ آن هم ساختمانی . بله درست خواندید ، قلم موی فلان مارک و بهمان مارک که از موی گربه است و دم راسو به درد من نمی خورد . من می خواستم دردهای ملتم را به تصویر بکشم ، با قلم موی چند صد هزار تومانی و رنگ گران قیمت ، اگرچه می شد این کار را کرد اما نه در توان من بود نه اگر بود این کار را می کردم . کشیدن دردهای یک جامعه ، وقتی صادقانه است که با ارزان ترین چیزها باشد . بوم نقاشی را هم خودم درست کردم . دست به کار شدم و با گذر اندک زمانی ، مستی کار هنری که قبلا در هنرهای دیگر چشیده بودمش به سراغم آمد . بعد مدتها برای رفع برخی مشکلات راهکارهایی نه چندان سخت ابداع کردم . مثلا برای یک قسمت از نقاشی که رنگی سفت تر می خواستم ، کمی خاکستر سیگار اضافه کردم و برای جایی که انعکاس نور بیشتری می خواستم ، کمی روغن بچه !
مهربان یاران ، آنچه مقصود من است از بیان این کوتاه سخن این است که ، نباید بگذاریم که نبود امکانات بتواند مانع کارمان شود . به خصوص در کارهای هنری ، این قضیه بسیار ملموس است . وقتی انسان غم نان داشته باشد ، اولویت می شود تهیه ی نان ، نه کار هنری . اما نباید بگذاریم این کمبودها و شرایط سخت بر ما غلبه کنند . آن پیرمرد را که به یاد می آورم نیرو می گیرم ، شما هم او را تصور کنید و اگر علاقه ی هنری ای دارید محکم در آن راه گام بردارید . من در هنر منبت چوب نیز حتا پول خرید یک مغار را نداشتم اما اوایل با چاقوی عادی ای که نوکش را انحنا داده بودم و بعدها کم کم با مغارهای ارزان شروع کردم . نه کلاس رفتم و نه دوره دیدم . البته اگر امکانات بود و رفته بودم شاید پیشرفت خیلی بیشتر بود اما نداشتن امکانات دلیلی برای انجام ندادن نشد . شرایط کنونی ملت شریف ما به گونه ای است که گمان می رود که ، هنر در همه ی عرصه های خود دچار ضربه ای تاریخی خواهد شد که با آن ضربه فاصله ی چندانی نداریم . بهترین راه برای تداوم هنر های زیبا و روحانی کشورمان این است که تسلیم شرایط نشویم . اینگونه است که ققنوسهای بزرگی از میان خاکسترها سر بر خواهند آورد . همه ی اینها به ما بستگی دارد . درست در همین دوران . اینکه آن خرابی به بار آید یا این پرواز در اوج . اگرچه که باور بنده بر این است که سخن ، هنر نزد ایرانیان است و بس ، کمی زیاده روی است در زیاده دیدن خود یا کم دیدن دیگران ، ولی دست کم این نکته بدیهی است که نیاکان ما سختیهای بسیاری را کشیده اند تا انواع هنرها را زنده نگاه داشته و هنر ایرانی را در طراز ارزشمند ترین هنرهای بشری ثبت کنند . امروز وظیفه ی ماست که این رسالت را به دوش بکشیم . پس محکم باشیم و چون آن نقاش فقیر ، به کار خود ادامه دهیم .
شاد و بهروز باشید
محسن نامدارزاده
م.ن.صفا