نشسته بودیم ، در طبیعت ، و بچه ها مشغول بازی بودند . دوستی گفت : چگونه است که حکمای ما می گویند با نگاه دقیق از کل اجزای عالم می توان درس گرفت؟! مگر چنین چیزی ممکن است ؟! گفتم بله ممکن است ، گفت خب برای نمونه ، من یکی از اعظاء یا اشیاء را نام می برم ، تو بگو چگونه می توان از آن درس گرفت و چه درسی می توان گرفت . گفتم بسیار خب . نگاه درختان اطرافم کردم ، او که متوجه نگاهم شده بود با شیطنت خاصی گفت : نه ، طبیعت نه ، تو در طبیعت زیاد اندیشه کردی ، چیز دیگری را انتخاب می کنم . گفتم مهم نیست ، بفرما . در همان زمان بود که بچه ها فرفره هایشان را از جیب در آورده و شروع به بازی کردند . چشمان دوست عزیزم برقی زد و گفت : فرفره . و من تنها با چیزی کمتر از ده ثانیه نگریستن به فرفره ها عرض کردم که :
تمام نقشها را در خود داشت و تمام رنگها را . آرام که بود می توانستی هر چه را در دل پنهان کرده بود ببینی . اما کافی بود آنها را بچرخانی . در سرعت چرخش خویش ، به رنگی واحد در می آمد و تو را به تعجب وا می داشت . آن همه رنگ ، آن همه نقش ، کجا رفتند؟!
از هرچیز می توان برای بهبود کیفیت زندگی بهره گرفت ، از طبیعت ، از کودکان ، از کتابها ، حتا از فرفره ! کافیست که با دقت و تامل و تدبر بر اشیاء نگریسته و درسی را که فریاد می زنند فرا بگیریم .
رنگها در فرفره ، نماینده ی احساسات ما هستند و نقشها نماینده ی آرزوهایمان . اگر آرام و بی حرکت باشیم ، بی شک آنها تنها نقش و رنگی خواهند بود بر عرصه ی دلهایمان اما اگر بر حول یک محور بچرخیم ، تمام آرزوهایمان ممزوج در احساساتمان شده و همه ی آنها با هم ، رنگی جدید را می آفرینند که من و شمایی خواهیم شد که ممتازیم و بی مثل . پس از فرفره می آموزیم ، تمرکز کل اهداف و احساسات را بر یک هدف کلی که هدف ما از کل زندگیست . و آموزه ی دیگر اینکه می آموزیم که بی حرکت نباشیم و حول محور هدف اصلیمان به سرعت بگردیم .
از فرفره می آموزیم که باید آرزوهایمان را از دیگران ، مخصوصا کسانی که رازدار ما نیستند پنهان کنیم . آرزوها را باید دنبال کرد نه اینکه فریاد زد . کسانی که آرزوهایشان را فریاد می زنند معمولا در اوایل کار یا نهایتا در اواسط فعالیت خویش ، از حرکت باز می ایستند چرا که بخش عظیمی از انرژی درونی شان را برای فریاد زدن آرزوهایشان از دست داده اند ، حال آنکه اگر انرژی مذکور را در خویش ذخیره کرده بودند ، اکنون می توانستند از آن برای رسیدن به اهداف خویش استفاده کنند .
حتا در عرفان نیز می توان از فرفره درس گرفت ، به این گونه که فرفره را یک نیروی خارجی یاری می کند تا بر گرد مرکز خویش بچرخد ، و آن نیروی خارجی در عرفان عملی ، استاد است . البته استاد در کل امورات زندگی ، وجودش ضروریست چه برسد به عرصه ی سلوک و عرفان عملی .
حضرت حافظ می فرماید :
طی این مرحله بی همرهی خضر مکن
ظلمات است ، بترس از خطر گمراهی
آری ، اگر یک فرفره را هم دقیق نگاه کنیم ، و با خردورزی به آن بنگریم ، درسهای فراوانی برای هدیه دادن به ما دارد .
با سپاس
محسن نامدارزاده
م.ن.صفا